!
دل آشوبه گرفته بودم ... اصلاً حالم دست خودم نبود ... نمی دونستم چم شده ....دنبال یه بهانه ای بودم برای اینکه از این وضعیت خارج بشم ...
تا اینکه تلفن را برداشتم و ناخود آگاه شماره ی یکی از دوستان قدیمی را از دفترچه تلفن دیدم و شماره را گرفتم...
یادم میاد از همان قدیم ها، در دوران دبیرستان هر کدوم از بچه ها که به مشکلی می خوردند، اضطرابی داشتند سراغ او می رفتند و با او درد دل می کردند و بعد با نسخه ای که گویا به آنها می داد حالشان خوب می شد ...
اما من هیچ وقت ازش خوشم نمی آمد ... همیشه فکر می کردم برای خودش دکان باز کرده و از این راه می خواهد خود شیرینی کند و محبوبیت به دست بیاورد ...
آن دوران ها گذشته و من امروز حالم خراب خراب است ... دنبال یک نسخه ای می گردم ... نسخه ای که معجزه کند ... از این آشفتگی خارجم کند... به من آرامش بدهد ... و شاید علی رغم میل باطنی ام باید با او صحبت کنم ...
خدا خدا می کردم گوشی را بر دارد ...
الو ... الو ...
گوشی را برداشت ولی من نتوانستم با او صحبت کنم ... زبانم بند آمده بود ... آخه در اون سال ها من با او خوب رفتار نکرده بودم ... کم پشت سرش حرف نزده بودم ... حالا با چه رویی از او بخواهم نسخه ای برای درد من داشته باشد ...
احتمالاً اسم من را در گوشی اش ذخیره کرده است ... اسم من را گفت ... فلانی تو هستی ... با لکنت زبانی که گرفته بودم و لرزشی که در صدایم بود، در حالی که قلبم داشت از جایش در می آمد سلام کردم ....
با هوش و ذکاوتی که داشت، گویا حس من را پشت تلفن فهمید ... خیلی زیبا و دوستانه شروع به صحبت با من و احوالپرسی کرد ...
رمز موفقیت او این بود که خدا را با تمام وجود در کنارش باور داشت و این بود رمز اطمینان قلب و آرامشش: الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"
من فقط می توانستم گوش کنم ... فقط گوش کنم ...
شروع کرد از دوران قدیم گفتن ... از دوستان قدیم یاد کرد ...
کمی حالم بهتر شده بود ... از کلامش آرامش می بارید ... همین که حرف معمولی می زد آدم را آروم می کرد ...
بعد از اتمام دوران دبیرستان، دوران پر تلاطم و آشفتگی ها توانستم رمز کلام معجزه گر او را بفهمم ...
رمزش این بود: قلب خود را خیلی مطمئن کرده بود ... تکیه گاه محکمی برای خودش پیدا کرده بود... در برابر مشکلاتی که بعدها فهمیدیم بسیار با آنها درگیر بوده؛ بیماری، مشکلات خانوادگی، مشکلات اقتصادی و... اطمینان قلب او را قوی کرده بود ...
رمز این اطمینان را از زبان خودش بشنوید:
او می گفت در این دنیای سرگردان پرتلاطم همه ی ما مردم این دوره به دنیال یک گمشده ای هستیم به نام آرامش ... گمشده ای که قدیمی ترها؛ پدر بزرگ و مادر بزرگ هایمان آن را به شکل پر رنگ در زندگی هایشان داشتند ...
رمزش را می دانی چه بود؟!!
گفتم: نه
گفت رمزش در این بود که وابسته به خدا بودند
گفتم چه جوری؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم، زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن ...
زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!
یواش یواش دلبسته اش می شوی، وقتی وابسته اش شدی، وقتی دلت با او گره خورد، اگر کسی دلت را شکست، غصه نمی خوری ...
وقتی توکلت با خدا باشد، بی انصافی دیگران را در برابر خودت بت نمی کنی برای بد و بی راه گفتن به زمین و زمانه ...
وقتی امیدت با خدا شد، نا امیدی از دیگران برایت لذت بخش می شود ...
وقتی یار و رفیقت خدا شد، نامهربانی نارفیقانی مثل من ناراحتت نمی کند...
او یقین داشت که تنها یاد خداست که سختی ها را برایش آسان می کند ... نزدیک بودنش را با تمام وجود حس کرده بود: ... نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16، ق)
وقتی قلبت با او گره بخورد، تمام فضای دلت از او پر می شود و آن وقت است که آرامش تمام وجودت را لبریز می کند ، اطمینانی پیدا می کنی که مثل کوه به آن تکیه می کنی و احساس می کنی هیچ چیزی نمی تونه تو را از پا در بیاره ...
بله رمز موفقیت او این بود که خدا را با تمام وجود در کنارش باور داشت و این بود رمز اطمینان قلب و آرامشش: الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"( آنها کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مى گیرد، آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام می گیرد)
او یقین داشت که تنها یاد خداست که سختی ها را برایش آسان می کند ... نزدیک بودنش را با تمام وجود حس کرده بود: ... نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16، ق)
برای زندگی اش یک چتر انتخاب کرده بود و آن هم چتر خدا بود ...
ای کاش ما هم چتر خدا را همیشه با خود همراه داشته باشیم، چتر او بزرگ ترین چتر ها است و با داشتن آن هیچ اضطرابی به ما راه نخواهد داشت...
و چه زیبا مولایمان علی علیه السلام می فرمایند: یاد خدا، عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى کند و رحمت او را فرود مى آورد. (غررالحکم، ح1858)